نه متنفر نیستم، از هیچ کس متنفر نیستم، از همه ی کسانی که حق دارند از من متنفر باشند، از همه ی کسانی که حتی حق ندارند. حق ندارند؟ حق زمانی که جنبه ی سلبی پیدا میکند عجیب میشود، چطور میشود به چشمم های کسی نگاه کرد و گفت حق نداری از من متنفر باشی!؟ همه ی آدمهایی که دیده ام، همه ی آدمهایی که ندیده ام، همه ی آدمهایی که آگاهانه به آنها آسیب زده ام، همه ی آدمهایی که نا آگاهانه به آنها آسیب زده ام، همه ی آدمهایی که به آنها آسیب نزدم، همه ی آدمهایی که گمان میکردم به آنها آسیب زده بودم، همه ی آنهایی که گمان نمیکردم به آنها آسیب زده ام، حق دارند از من متنفر باشند، من اما از کسی متنفر نیستم و این اصلا نشانه ی صلابت و بزرگی روح و قداست و ارزش انسانی نیست، این انفعال حال بهم زن در روابط انسانی که نمیدانم از کی و کجا تا بدین حد در من قوت گرفته است. نشسته ام نگاه میکنم به عکس آدمهایی که دوستشون داشتم، به چشمهایشان، به جزئیات دوست داشتنی شان، یادم نیست چطور دوست شان داشته ام، یادم نیست زمانی که تقلا کردم برای داشتن شان، برای دوست داشتن آنها، برای تنها نماندن خودم، خودم را زمانی که دیگران رادوست داشتم زمانی که از آنها متنفر شدم به یاد نمی آورم. و این بی تفاوتی ام به عکس هایی که یک روز دیدنشان خوشحال یا ناراحتم میکرد را نمیفهمم.
درباره این سایت