بابایی سلام :)
اینجا برات مینویسم چون تو اینجا را نمیخونی هیچ وقت نمیخونی پس اینجا برات مینویسم چون نمیخام منت دوست داشتنمو سرت بذارم چون نمیخام مدام یادت بیارم دوست دارم ولی دوست دارم، تو تموم چیزی هستی که از زندگی میخوام خندیدن، شوخی هات، عصبانی شدن بی سر و صدات وقتی غر نمیزنی، آشتی کردن ات با آدم بعد از قهری که هیچ وقت از طرف تو نیست، تو زیادی خوبی بابا و این باعث میشه فک کنم همیشه بهت بدهکارم. من دوست دارم من خیلی دوست دارم و نمیدونم برای این همه دوست داشتن باید طلبکار کی بشم؟ باید به کی اعتراض کنم؟ من دوستت دارم و از اینکه بهت ضربه میزنم احساس درد میکنم اما من راه دیگه ای برای خودم بودن بلد نیستم، من میخوام هر جور شده تو را داشته باشم این از من یه آدم نصفه نیمه ساخته آدمی که نه خودش نه اونی که تو میخای، آدمی که اگه بهش اصرار نمیکردی خدا را بپرسته تورا میپرستید و همیشه اعتقاد داشت خدای بی عیب و نقصی نیستی اما لایق پرستشی، خدای نگران همیشه دلواپس، خدای پیغامهای شب ها که بپرسی خوابیده ام یا نه؟ خدای زنگ زدن که بخواب بچه پیر میشوی ها، خدای حرص نخور بچه، خدای نکن بچه، نرو بچه، خدای ناامید شده ای که به خدای بزرگ ترش متوسل است، اقتدار دوست داشتنی من، من آن کسی نبودم که همیشه میخواستی باشم اما کدام آدمی بلد است آنقدر که من دوستت دارم دوستت داشته باشد آنطور که من ستایش ات میکنم ستایش ات کند کدام آدمی عیب هایت را میبیند و تا حد جنون تحسین ات میکند کدام دوست داشتنی این همه سال طول میکشد چرا وقتی دفترچه خاطرات راهنمایی ام را میخوانم از تو شکایت میکنم و آخرش قربان خنده ات میشوم کدام آدمی در دراز مدت میتواند این همه عاشق بماند سید جان قربان خنده ات بشوم هربار که برایم بستنی خریده ای قربان شمایل قاب گرفته ات در چارچوب اتاق وقتی بعد از آنکه قهر کرده ام میگویی آشتی کنیم برود، قربان نقد دولت بازرگان ات وقتی خسته از راه رسیده ام خانه قربان شش صبح زنگ زدن و بیدار کردنم که کلاست دیر نشود، من قربان تو بشوم که آنقدر بزرگی در من که میتواند همه چیز را کوچک کند کافی است تو اخم کنی تا یادم برود چقدر غصه دارم و اخم تو بشود تمام غصه ای که میشناسم کافی است تو بخندی تا دنیا همانی شود که باید اما نمیتوانم خودم را نداشته باشم تو تمام منی من اگر خودم را نداشته باشم تورا هم ندارم. یکبار هم آمدم دعا کنم تو را کمتر دوست داشته باشم تا محکم تر بچسبم به زندگی نتوانستم، نمیتوانم، تو شاعرانگی منی، خنده ات همه ی شعرهایی است که دیگر نمیگویم من بی شعر گفتن شاعر بودن را از تو دارم این را که نمیخواهم از خودم بگیرم.
درباره این سایت